من پرتغالی دوآتشه بودم. برزیلی نبودم اما بازی برزیل اروپا را میپسندیدم. شاید عاشق رنگ جگری پیراهنشان بودم که اصلاً با شورت سبزرنگشان هیچ سنخیتی نداشت. ولی نشانی بود از رنگهای پرچمشان. و همان لباس، برایم خوشرنگترین پیراهن ورزشی بود. از تیم قهرمان جوانان جهان 1989 و 1991 حرف میزنم. اما نه از آن پسربچههای سمجی که ول کن توپ نبودند. بزرگی هایشان را می گویم. وقتی پشت لبشان سبز شده بود.
از مربی سیبیلوی دوستداشتنیشان گرفته، تا بازیکنان قد کشیده. فرناندو کوتوی همیشه عصبی، خشن ولی جنگجو. کاپیتان متعصب و بزرگترین عضو تیم. (اگر پائولو بنتو، مربی فعلی پرتغال و سایر بازیکنان کم نان و نشان تر آن زمان را در حدّ ستارگان طلاییشان ندانیم.) ویتور بایا، همان دروازبان پُر اشتباهی که البته وقتی قرار نبود گل بخورد، نمیخورد. شاید هم الگوی دروازبانی ویکتور والدز! با اعتماد به نفس (شاید کاذب!) و با روحیه. حتی اشتباهات مداومش هم روحیه او را پائین نمی آورد.
روی کاشتای محبوب من. می دانید 10 نسل طلایی یعنی چه؟ منحصر به فرد. خارق العاده. محشر. با آن شوت های سهمگین و گل های زیبایش. لوئیش فیگوی، یهودا. با این علامت سوال جاودانه در ذهن، خیانت کدام یک را بزرگ تر بدانم؟! همان بازیکن بی وفایی که من را عاشق عدد هفت 7 کرد. عدد مقدس. همه کاره نسل طلایی. مهمترین و شاید با ارزش ترین بازیکن تاریخ سلسائو.
ژائو پینتو و نه سائو پینتو. همان مهاجم احساساتی. پُر حرارت. با نشاط. همیشه در تلاش برای رسیدن به دروازه رقبا. در کنار نونو گومز خوش چهره. چالاک. سر زن قهار. گلزن. سوسا، جرج کاشتا و... تیم مورد علاقه من، پُر بود از این ستاره ها. که یک چهره خیلی خاص هم داشت.
آبل ژاویر کلّه سفید. با آن مدل موها وریش های عجیب و غریبش که اگر امروز بود، سیسه جلویش لُنگ می انداخت. همان مدافعی که مرا یاد عدالت می اندازد. ورزشگاه بروژ بلژیک. داور اتریشی، دقیقه 117. گل طلایی زیزو از روی نقطه پنالتی (ما که بالاخره نفهمیدیم. توپ به دست یا دست به توپ؟!) آرزوهای نسل طلایی و من را به باد داد. و انصافاً حقش بود سیلی کوچکی هم بخورد، اتریشی منحوس. حتی اگر باید شش ماه از دیدن این موزامبیکی (هم نژاد اوزه بیوی افسانه ای) بد شکل محروم می شدیم. اما ایرادی نداشت. پرتغال یورو 2000 آنقدر شاهکار داشت که در همان نیمه نهایی، برای من قهرمان باشد. صدرنشینی در گروه مرگ. عوض کردن باخت 2 هیچ با برد 3-2 برابر انگلیس مغرور. له کردن قهرمان دوره قبل با هت تریک سرجیو کونسیسائو. وینگر ویرانگر. با آن سرعت بی نظیرش. و صعود با 9 امتیاز کامل.
وقتی در یورو 2000 سلسائو ناجوانمردانه حذف شد، حتم داشتم 7 مقدس با بازوبند کاپیتانی می خواهد نسل طلایی را طلایی کند. آن هم در میان هم وطنان. یورو 2004 را به پرتغال داده بودند تا برزیل اروپا در خانه با نسل طلاعی اش وداع کند. اما نشد که نشد. رهبر نازی با جنگجویان اساطیری اش همه چیز را به هم زد. وعده دیدار من و آنها در قیامت! از آن تاریخ به بعد هربار که یونان از تورنمنتی حذف می شود، خوشحال تر از من روی زمین وجود ندارد. (برای همین آرزو می کردم اگر قرار نبود پرتغال در یورو 2012 به قهرمانی برسد لااقل قرعه جوری در می آمد که پرتغال در جام چهاردهم به یونان می خورد تا انتقامش را بگیرد.)
در واپسین روزهای حیات نسل طلایی پرتغال، پسری ظهور کرده بود، مغرور و خود شیفته ولی طلایی. به اندازه همه سال 2004 امید بخشیده بود. فیگوی کاپیتان، شماره هفت، گران قیمت ترین بازیکن زمان خود، سه سال پس از دریافت توپ طلا، در خانه ناکام ماند. و اشک های وارث پیراهنش را یادگار گذاشت.
حالا نزدیک یک دهه گذشته است. دوباره یورو. دوباره نیمه نهایی. بازهم قهرمان جهان. شانس هم چیز بدی نیست ها! و این بار هم پنالتی. نه، دریانوردان با هدایت مردی از نسل طلایی و پسر طلایی هم دستش از جام کوتاه ماند. شاید این تقدیر غیر قابل تغییر است. درست مثل لاله های نارنجی در جهان ولی این بار به نام پرتغال در قاره سبز.
راستی کسی نمی داند پرتغال چرا دیگر آن پیراهن های مجذوب کننده اش را نمی پوشد؟ شاید، این ور دنیا، هنوز کسی همان پیراهن جگری زیبا را نشانه گذاشته است تا کودکیاش را گُم نکند!